اشعار ولادت امام حسن مجتبی(ع)
نا امیدی نرود دست تهی از در او
ای فقیران دلتان شاد کریم آمده است
نکند فرق به وقت کرمش دشمن و دوست
خانه هاتان همه آباد کریم آمده است
**
بینقاب آمده ای کوچه ؛به این رهگذران...
...حق بده روی شما خیره شدن هم دارد
رو بگیر ای پسر با نمک حضرت عشق
پیچش موی شما خیره شدن هم د ارد
**
هر زمان می رود از خانه برون
فاطمه دود کن اسپند که چشمش نزنند
گوشزد کن به ملائک که پی رفع بلا
چارقل ختم بگیرند که چشمش نزنند
**
پشت در تا که خجالت نکشد سائل او
قبل از اظهار نیازش کرمت را دیده است
ندهد فرصت گفتار به محتاج فقیر
گوش این طایفه او از گدا نشنیدست
صابر خراسانی
********************
ما را غلام کوی حسن آفریده اند
مبهوت و مات روی حسن آفریده اند
ما را پیاله نوش شرابش رقم زدند
مست از خم و سبوی حسن آفریده اند
خورشید را به این همه نقش و نگارها
از طلعت نکوی حسن آفریده اند
روشن ز نور روی مهش گشته روزها
شب را اسیر موی حسن آفریده اند
آری ز مقدمش همه جا بوی گل گرفت
گل را ز رنگ و بوی حسن آفریده اند
از انبیاء و اولیا همه را صف به صف ببین
مدهوش خلق و خوی حسن آفریده اند
میل نگاه هر چه گدایان شهر را
ولله سمت و سوی حسن آفریده اند
میلاد یعقوبی
********************
این خانواده آینه های خدائی اند
در انتهای جاده ی بي انتهائي اند
خیل ملک مقابلشان سجده می کنند
اینها خدا نی اند ولیکن خدائی اند
هر کس که می رسد سر اطعام می برند
فرقی نمی کند که فقیران کجائی اند
یک "السلام" و یک "و علیک السلام "سبز
اینها همان مقدمه ی آشنائی اند
صدها هزار مثل سلیمان در این حرم
مشغول لحظه های شریف گدائی اند
سوگند ميخوريم كه پروانه زاده ايم
همسايه ي قديمي اين خانواده ايم
تو آسمان جودي ما يا كريم تو
پرواز ميكند دل ما تا حريم تو
احساس ميكنم به تو نزديك ميشوم
وقتي كه مي وزد سر راهم نسيم تو
وقت كرامت است كه از راه آمده است
آن آشناي كوچه نشين قديم تو
قرآن بي بديل ، حروف مقطّعه
كي ميرسم به فهم الف لام ميم تو
سوگند ميدهيم خدا را در اين سحر
بر پينه هاي رحمت دست كريم تو
ما را هميشه سائل دست شما كند
ما را به زير پاي شما خاك پا كند
دست مرا بگير كه عاشق ترم كني
سلمان خانواده ي پيغمبرم كني
من در قنوت نيمه شبت دور ميزنم
شايد مرا بگيري و انگشترم كني
آن شاخه ي گلم كه به دست تو داده اند
تا هركجا كه خواست دلت پرپرم كني
من آمدم كه بين سحرهاي اشتياق
بال مرا بگيري و خرج حرم كني
بال و پر شكسته به دردم نميخورد
انگار بهتر است كه خاكسترم كني
روزي آب و سفره ي نان مني حسن
ماهِ مباركِ رمضان مني حسن
اي در هواي پاك نگاهت سلام ها
نامت نداشت سابقه اي بين نامها
اي سبزي بهار خدا سير ميشوند
از عطر سفره هاي حضورت مشام ها
بيرون بيا و چشم مرا هم قدم بزن
هم سفره ي فروتن جمع غلام ها
در كوچه ات كسي به كسي جا نميدهد
مكثي نما به شوق چنين ازحام ها
سائل شدن كنار نگاه تو واجب است
وقتي گدا به چشم تو دارد مقام ها
تو سفره دار شهر خدا ما گداي تو
مثل كبوتريم و اسير هواي تو
آنكس كه پيش پاي شما خم نميشود
در خانه ي فرشته هم آدم نميشود
آقاي من بدون توسل به نام تو
حالي براي توبه فراهم نميشود
دست مرا بگير و به سمت خدا ببر
چيزي كه از بزرگيتان كم نميشود
آرامش تو باعث طوفان كربلاست
بي صلح تو قيام مُحَرم نميشود
هركس كه بر نجابتِ صلح و سكوت تو
مؤمن نميشود ، به جهنّم نميشود
تا كربلا رسيد صداي سكوت تو
اين قيل و قال ها به فداي سكوت تو
اي از هزار حاتم طائي كريم تر
لطف تو از تمام كريمان قديم تر
مي آوري به وجد تو پروردگار را
اي از زبان حضرت موسي كليم تر
تو ابتداي نسل طهوراي كوثري
هركس حسودتر به تو باشد عقيم تر
در اين مسير رو به خدايي نديده ايم
از رد پاي گيوه ي تو مستقيم تر
در كربلا به آينه ات سنگ ميزنند
هركس شبيه تر به تو جرمش عظيم تر
آقا تو در كلام خلاصه نميشوي
در حضرت و امام خلاصه نميشوي
اي ياكريم خسته چه كردند با پرت
اين زهر ِ پر شراره چه آورده بر سرت
از لحظه اي كه رنگ نگاهت كبود شد
رنگي دگر نرفته مناجات خواهرت
با اينكه اي غريب ، تو بودي امام شهر
اما كسي نخواند نمازي به پيكرت
تابوت را نشانه گرفتند به تيرها
آن هم كجا به پيش دو چشم برادرت
دلهاي ما به ياد تو اي بي حرمترين
پر ميزند به سمت بقيع مطهرت
تا كِي لبم به خاك بقيعت نميرسد
بر آستان پاكِ رفيعت نميرسد
علي اكبر لطيفيان
********************
عاشق شدن ز خیمه ی لیلا شروع شده است
دیوانگی ز دامن صحرا شروع شده است
مجنون شدیم و دربه در کوچه ها شدیم
آوارگی ما هم از اینجا شروع شده است
ما را به سمت کوچه ی عشاق برده اند
جایی که جلوه های تمنا شروع شده است
دیگر زمان دربه دری ها تمام شد
حالا زمان عاشقی ما شروع شده است
تو آمدی و حضرت حیدر پدر شده
دوران مادرانه ی زهرا شروع شده است
ای ابتدای سوره ی کوثر خوش آمدی
ای اولین حسین پیمبر خوش آمدی
تو آمدی و شاخه ی طوبی ثمر گرفت
آخر دعای سبز پیمبر اثر گرفت
ای بانمک ترین پسر های فاطمه
تو آمدی و بوسه ز رویت پدر گرفت
ای قوت همیشه ی بازوی مرتضی
فتح الفتوح کردی و لشگر جگر گرفت
وقتی که می زنی به دل لشگر جمل
دیگر نمی شود دم تیغت سپر گرفت
از دست نعره های بلندت به معرکه
دشمن فرار کرده و راه مفر گرفت
بالا بزن نقاب خودت را یل جمل
معنا بده به جمله احلی من العسل
روزه گرفته ایم که باران بیاورید
از سفره ی کریم کمی نان بیاورید
عمری است روزی ام ز سر سفره ی شماست
از این به بعد نان فراوان بیاورید
ما را غبار کوی شما زنده می کند
بر این دل سیاه کمی جان بیاورید
یا ایها الکریم، تصدّق... گدا رسید
بر این گدا رحمت و احسان بیاورید
زهرا به گریه بر حسنش شاد می شود
لطفی کنید دیده ی گریان بیاورید
ای بانی همیشه ی اشک و بکا حسن
ای روضه خوان اول کرببلا حسن
سر را بگیر و راه خدا را نشان بده
وقت نماز مغرب ما تو اذان بده
هرجا که سفره ی کرمی پهن می شود
از آن بساط روزی افطارمان بده
قرآن بخوان تا که مسلمان تو شویم
دل را شبیه مردک شامی تکان بده
من گریه می کنم برای تو، پس تو هم
از کوری ام به روز قیامت امان بده
حالا که تو کریمی و آقای عالمی
ما را به کربلا ببر آنجا مکان بده
هر سفره ایی که سفره آقا نمی شود
هر بچه ایی که بچه ی مولا نمی شود
شان تو را خدای به موسی نداده است
از معجزات تو که به عیسی نداده است
شاهان روزگار گدای در تواند
رزق تو را به سفره ی آنها نداده است
صلحی که کرده ای تو، کم از کربلا نداشت
دیگر به کس شبیه تو تقوا نداده است
باید عصای فاطمه باشی به کوچه ها
بی خود تو را خدای به زهرا نداده است
از اشک چشم توست اگر گریه می کنم
بر روضه های پاره جگر گریه می کنم
امیر حسین محمود پور
********************
از آسمان هفتم دنیا خبر رسید
بر شانه های اهل زمین بال و پر رسید
زنجیر کرده اند شیاطین نفس را
آزاد شد که مهلت شیطان به سر رسید
شب زنده دار گیسوی آن ماه را بگو
بعد از چارده شب یلدا سحر رسید
او دومین تجسم سیب بهشتی است
از شاخه سار نور نبوت ثمر رسید
اذن خداست زائر کعبه پدر شود
بر دست های مادر هستی پسر رسید
من آمدم کبوتر بامت شوم حسن
امروز تا همیشه غلامت شوم حسن
از روح تو به کالبد من دمیده است
آن که مرا ز خاک شما آفریده است
بنگر که دست حق چه قدر خوب دلبرا
عکس تو را به قاب نگاهم کشیده است
از لحظه ی ولادت تو شیر مادرت
با طعم یا علی به دهانت چکیده است
با گریه تا محله ی سادات هاشمی
با کاسه ای به دست، گدایت دویده است
از خانه ی علی به همه کوچه های شهر
بوی غذای نذری زهرا رسیده است
امشب نگاه من به در خانه ی شماست
روزی من به دست کریمانه ی شماست
ای ماه روی ماه تو الگوی آفتاب
روی شما کجا و بَر و روی آفتاب؟!
از آسمان ابری گهواره ریخته است
بر صورت لطیف تو گیسوی آفتاب
تو آمدی که دِق کند آن ابتر حسود
از مادریِ فاطمه بانوی آفتاب
کم گفتم اوج مرتبه ات را حلال کن
ای ایستاده بر سر سکوی آفتاب
از بس دلت به حال گداهای شهر سوخت
می آید از مزار شما بوی آفتاب
دارای ات به راه گداها نثار شد
یک بار نه دو بار نه بلکه سه بار شد
من میهمان هر شبه ی میزبانیت
ای میزبان فدای تو و میهمانیت
همسفره ی غروب گدای مدینه ای
حاتم به وجد آمده از مهربانیت
فهمیدن مسیر عبور تو سخت نیست
از کشته های عشق گرفتم نشانیت
در پیش چشم حیدر کرار بوده است
تصویری از جوانی زهرا، جوانیت
اول کسی که می رسد از راه فاطمه است
هر جا به پاست مجلس مرثیه خوانیت
با این مزار خاکی و بام کبوتری
می خواستی نشان بدهی مادری تری
هر گاه از تو میل به گفتار می کنم
هم چون نسیم روی به گل زار می کنم
نام تو مثل خوردن قند مکرّر است
پس حق بده که این همه تکرار می کنم
من با زبان روزه درِ خانه ی توام
با جرعه ی نگاه تو افطار می کنم
وقت زیارت حرم سید الکریم
گریه به یاد قبر تو بسیار می کنم
دیدم شبی به خواب که در ساخت بقیع
دارم برای مرقدتان کار می کنم
کی می شود بقیع تو کرببلا شود
پایین پات روضه ی قاسم به پا شود
هر کس غریب تر به شما آشناتر است
از قید و بند مردم دنیا رهاتر است
یاد حسین کرده ام و کربلا ولی
این روزها بقیع تو کرببلاتر است
تا شامل نگاه کریمانه ات شویم
امشب گریز روضه ی قاسم به جاتر است
با جرم این که این پسر از نسل فاطمه است
سیلی سنگ ها به رخش بی هواتر است
با سینه ی شکسته کفن شد دلاورت
قاسم میان چادر خاکی مادرت
پاشازاده
********************
آن شب كه عشق بود و خدا بود و هيچ كس
قافيه تنگ چشم شما بود و هيچ كس
مي خواست عارفانه ترين شعر گل كند
تنها لب تو مرد دعا بود و هيچ كس
وقتي خدا زمين كرم را بساط كرد
آنجا فقط براي تو جا بود و هيچ كس
ما بُرده ايم بازي مستانه تُرا
زيرا كه عشق در كف ما بود و هيچ كس
دارد بهشت مي وزد امشب ز هرطرف
شد حول آتش غمت از قلب بر طرف
دستي كه بوم چشم تو را رنگ مي زند
دارد به قلب آينه ها چنگ مي زند
با تارهاي گيسوي چون آبشار تو
يوسف نشسته است و آهنگ مي زند
كي گفته صلح كردي و سازش ؟خرافه است
چشم خمار تو دهل جنگ مي زند
يك لحظه بي عيار نگاهت اگر شوم
زرهاي كيسه دل من زنگ مي زند
كم كم خدا به نيمه ماهش رسيده است
يعني كه مه به نيمه راهش رسيده است
اي مقتداي هرچه مسيح و كليمها
با بركت از شما شده دست كريمها
تا آنكه يك نگه به حاتم هبه كني
زانو بغل گرفته دلش چون يتيمها
مي آورد بوي خدا را براي ما
هر روز از حوالي كويت نسيم ها
مديون آدمم شده ذكر توبه ام
يا محسن بحق حسن از قديمها
من مفتخر به نوكري حضرت توأم
تو سفره دار هستي و من دعوت توأم
اي چشمة دو چشم تو اهلي من العسل
اي آسمان صبر خدا ماه بي بدل
آقا شما كريمتريني تا ابد
يعني همه گداي شمائيم از ازل
عسيي بساط معركه را جمع مي كند
يك روز اگر به عرصه بياييد بي محل
گرچه به گرد پاي شما هم نمي رسيم
بگذار خاك پاي تو باشيم لا اقل
جان عزيز خود بيا و ثواب كن
ما را جذامي سر راهت حساب كن
پهن است زير پاي شما بال جبرئيل
مي خشكد از نبودن اشك تو رود نيل
من بر كسي به غير شما رو نمي زنم
اي روي تو چراغ شب سوت و كور نيل
خيرت رسيده بر همه مردم زمين
بي مزد،بي توقع،پاداش بي دليل
نه گنبدي نه صحني نه گل دسته اي ولي
باغ بهشت ماست بقيعت خدا وكيل
بي اختيار مي شكند بغض قافيه
تبديل مي شود غزل تو به مرثيه
پيدا نكرده ام زدو چشمت طبيب تر
اي شاه بافقيرترينها حبيب تر
اي كوه صبر،خاك شده پيش پاي تو
اي از همه شكستنت آقا عجيب تر
بي خود به سمت روضه كشيده نمي شوم
اي روضه ات هميشه ز هر كس غريب تر
هرچه نگاه محترم تو نجيب بود
چشم پليد همسر تو نانجيب تر
جانم فداي غصه تلمبار كردنت
با پاره پاره ي جگر افطار كردنت
ابروي تو اگرچه به محراب مي خورد
دارد شكسته مي شود و قاب مي خورد
وقتي به داغ كودكي ات فكر مي كنم
هفت آسمان به روي سرت تاب مي خورد
خون جگر،گرفتگي رخ،سكوت،درد
اين غصه ها ز كوچه فقط آب مي خورد
آقا غريب مانده تنت بين تيرها
اينجاي روضه تو به ارباب مي خورد
سردار بي سپاه بميرم براي تو
انگار كه مدينه شده كربلاي تو
گفتي خودت مدينه كجا كربلا كجا
تابوت من كجا كفن از بوريا كجا
گفتي هنوز مانده ببيني چه گفته ام
خون جگر كجا بدن سرجدا كجا
ديگر مجال نيست بگويم ز ماتمت
آخر تمام مي شود اين ماجرا كجا
در كربلا برادر مظلوم جاي من
از خون به دست كوچك قاسم حنا بزن...
رضا دین پرور
********************
دلم از وحی نگاه تو مسلمان شده است
خم ابروی شما آیه ی قرآن شده است
من غزل از تو نگویم که کمیتم لنگ است
از کرامات تو دعبل شدن آسان شده است
تار گیسوی تو مانند ضریحی تا اوج
که شفا خانه ی دلهای پریشان شده است
اسم اعظم که بر انگشتری ات هست نگین
هر که آموخته یکباره سلیمان شده است
پس کرامات تو تا هست چه غم وقتی که
کافری از سر لطف تو مسلمان شده است
من که یک عمر مسلمان تو هستم دیگر
عجبی نیست بگویید که سلمان شده است
یک نفر آمده اینجا به امید کرمت
یک نفر آمده و دست به دامان شده است
پدرت گفت بیاییم در خانه ی تان
سائل این بار سفارش شده مهمان شده است
من چراسائل این در نشوم وقتی که
مهر تو شامل سگهای بیابان شده است
ما همه ریزه خور ایل وتبارت هستیم
لاجرم روزی ما سفره ی خوبان شده است
این فقط گوشه ای ازمهر دوچشمان شماست
سید ری هم اگر راهی ایران شده است
مهدی چراغ زاده
********************
نظرات شما عزیزان:
وقتش رسیده تا که قدری با خدا باشم
به اصل خود برگردم از غفلت جدا باشم
با اهل دنیا هر چه بودم دگر کافی است
حالا زمانش شد که با اهل ولا باشم
من فطرتم میل مناجات سحر دارد
در آسمان بندگی باید رها باشم
امشب که قرص کامل مهتاب را دیدم
مطلوب باشد گرم تسبیح و دعا باشم
دیدم هم اکنون که بساط عاشقی جور است
خوب است من هم در مدینه یک گدا باشم
با یک توسل بر نخی از چادر زهرا
خاک قدوم یوسف خیر النسا باشم
غم ز آتش دوزخ ندارم تا حسن دارم
وقتی که اسم اعظمی چون یا حسن دارم
بیداری یا خواب است رویایی که می بینم
هست آسمان یا که زمین جایی که می بینم
بوی کرم می آورد دوش نسیم امشب
حل می شود اکنون معمایی که می بینم
با کاسه های خالی خود سائلان جمع اند
دور و بر سکوی زیبایی که می بینم
کیسه به دوشی از مسیر آشنا آمد
گویی غریبه نیست آقایی که می بینم
قدّ حسودان است کوتاه و نمی بینند
در ازدحام این قد و بالایی که می بینم
از دست عیسی نیز آری بر نمی آید
اعجازهای این مسیحایی که می بینم
آن ها که امروزند بند قرص نان تا شب
هرگز نمی بینند فردایی که می بینم
تا که گدایی هست شب گرد کریمی هست
ما را چه غم تا سفره مرد کریمی هست
این سفره از روی زمین تا آسمان پهن است
از آسمان هم تا به بالاتر از آن پهن است
بالاتر از آن هم خبر آورده جبرائیل
نزد ملائک سفره این خاندان پهن است
از یک سر این سفره در یثرب نشانی است
آن یک سر سفره ولی تا بی نشان پهن است
این جا دهان میمانان لقمه بگذارند
این جا بساط مهر و لطف میزبان پهن است
وقتی که صاحب سفره فرزند علی باشد
جای تعجب نیست بهر دشمنان پهن است
هر قدر خواهی ببر کم که نمی آید
هر وقت خواهی بیا این آستان پهن است
حاتم از این جا می برد روزی هر سالش
یعنی حسن هر سال مسکینی است دنبالش
از هر چه جز عشق تو بیزاری خوشم باشد
در سینه از مهرت نگهداری خوشم باشد
گویند بیکاران سراغ سائلی آیند
گر سائلی این است بی کاری خوشم باشد
حتی شده یک بار در ماه خدا آقا
مهمان من باشی به افطاری خوشم باشد
تنها همین که دوستت دارم الهی شکر
تنها همین که دوستم داری خوشم باشد
عصیان شکسته بال پروازم به سویت را
از دوش من بارم تو برداری خوشم باشد
وقتی سحرها آسمان ها هم صدای توست
با گوش جان تا صبح بیداری خوشم باشد
از گریه بر تو فاطمه خوشحال می گردد
پس در تمام زندگی زاری خوشم باشد
برگ برات کربلا که سرنوشت ماست
بسته به امضای تو آقای بهشت ماست
گر چه تو هم چون من گدایی مبتدی داری
اما به ما هم باز لطف بی حدی داری
باید بنای یک کرم خانه به پا سازند
در هر کجایی که تو رفت و آمدی داری
هم وارث صبر امیرالمومنین هستی
هم در شجاعت تو نشان احمدی داری
آدم به حُسن نور تو مرد عبادت شد
یعنی که هر جا نامت آید معبدی داری
رعشه به اندامت به هنگام نماز افتد
باران اشکی نیمه شب در مسجدی داری
یاد غریبی تو دیشب خواب می دیدم
دیدم که مانند حسینت گنبدی داری
آقا شما هم در مدینه گوشه بستر
هم کنج کوچه مقتلی و مشهدی داری
روی زمین تو گوش واره دیده ای یک روز
در کوچه ها تو گوش پاره دیده ای یک روز
رضا رسول زاده
********************
ما كوير و نگاه تو دريا
از كرم كن به خشكسالي ما
روزه داران يك نگاه توايیم
سفره دار قديمي دنيا
تو رسيدي و كوچه بند آمد
بار ديگر ز ازدحام گدا
بين اين خانواده تنها تو
ميشوي عشق ارشد مولا
پسرانش اگر چه مادري اند
از همه مادري تري آقا
وقت تقسيم نان و خرمايت
سمت تو دست آسمانيها
رزم روز جمل چه غوغا بود
برق تيغت چو تيغ مولا بود
حضرت عشق مجتبای علي
كيسه بر دوش پا به پاي علي
نمك خنده هاي تو كافيست
بهر افطار روزه هاي علي
تا دوباره دل از پدر ببري
دو سه آيه بخوان براي علي
بين آغوش او بخواب آرام
تا بهاري شود هواي علي
از سر سفره ي تو نان مي خورد
در كرم خانه ات گداي علي
آيه ي وان يكاد نازل شد
بر جمال تو از خداي علي
حك شده روي صفحه ي قلبم
حسن ابن علي خداي كرم
جستجو مي كند هوايت را
چشم من گاه رد پايت را
جان ناقابلم فدائيه تو
*** رد نكن جان رو نمايت را
اي خداي كرم بيا پر كن
كاسه ي خالي گدايت را
تو كريمي اگر چه لشگر برد
از سر شانه ات عبايت را
تو رسيدي نشانمان دادي
بركتهاي بي نهايت را
جا بده مثل ساير مردم
گوشه ي سفره بي نوايت را
و رطب از لب تو خورد علي
مادرت را به تو سپرد علي
عاشقت ميل پرزدن دارد
ميل باغ و گل و چمن دارد
رنگ سبزي تمامي جنت
منعكس از رخ حسن دارد
من قسم ميخورم كه عشق او
سهم در سرنوشت من دارد
شيره ي جان فاطمه خوردن
اين چنين هم حسن شدن دارد
نه زمين بلكه در تمامي عرش
جلوه از نور خويشتن دارد
مسعود اصلانی
********************
خبری نیست اگر معجزه ای بر پا شد
خبری نیست اگر سینه ی دریا وا شد
خبری نیست که دریا، صدف موسی شد
خبر آن است که گفتند علی بابا شد
امشب از جام جنون مِی زده، کم نگذارید
که من عاشق شده ام، سر به سَرم نگذارید
شب چه روشن شده، انگار زمین زر شده است
ماه در هاله ی خورشید، شبش سر شده است
گوش عالم، همه از هلهله ای، کر شده است
آی جبریل بگو، فاطمه مادر شده است
گیسویش باز گذارید که دل ها برده
پسرِ ارشد زهرا، دلِ زهرا برده
جز لبت هیچ کجا، شهد و نمک با هم نیست
غیر زهرا، به نگاه تو کسی مَحرَم نیست
هرکه شد طالب تو در طلب درهم نیست
هر که خود را سگ کوی تو نخواند، آدم نیست
الحق ای ماه، که رخسار خدایی داری
که خدایی رخ انگشت نمایی داری
تا که گیسوی شکن در شکنت در هم شد
خوب شد، روی همه حُسن فروشان کم شد
راه گلخانه ی تو، جاده ی ابریشم شد
تا که آدم به خود آمد که چه شد، آدم شد
خوش به این ناز بنازیم که دیدن دارد
این همه حُسن، به حق، سینه دریدن دارد
آسمان دامنی از ماه و زحل ریخته است
چه قَدَر در قَدَمت تاج محل ریخته است
طرح اَبروی تو را دست ازل ریخته است
و خدا خود به لبان تو عسل ریخته است
دَمِ تو، کهنه شرابی ست که تاکم کرده
خوش به حال دل من، عشق هلاکم کرده
چشم تو باز شد و کار به محشر افتاد
یوسف از چشم زلیخای دل، آخر افتاد
هرکه سر، پای تو نگذاشته با سر افتاد
هر که با عشق در افتاد، خودش ور افتاد
بعد از این، کوچه ی ما، کوچه ی بن بست شده
نه فقط چشم همه، چشم خدا مست شده
تیغ صلح تو قد افراشت که دین خم نشود
کربلا جز به قعود تو مجسم نشود
هر که مجنون تو ای لیلی عالم نشود
چه خیالی ست، بهشتم به جهنم نشود
لطف زهراست که در دل دو هدیه داریم
هم حسینیه در آن، هم حسنیه داریم
رو به چشم دلمان، منظره ای وا کردی
تا افق های خدا، پنجره ای وا کردی
با ضریحی که نداری، گره ای وا کردی
عقده ای در دلت از خاطره ای وا کردی
کوچه ای تنگ و ، دلی سنگ و ، صدای سیلی
وای، خون میچکد انگار ز جای سیلی
با همین زخم، همین عقده و غم میسازیم
تا که یک روز برای تو حرم میسازیم
صحن هایی همه بر عشق، قسم میسازیم
در حرم سینه زنان نوحه و دَم میسازیم
هرکه دارد غم آن زلفِ رها بسم الله
هرکه دارد هوس کربُ بلا بسم الله
حسن لطفی
********************
حس خوبی ست که امشب به زبان آمده است
در تن عاطفه ام، باز توان آمده است
به چه فرخنده شبی و چه مبارک سحری
که در آن عطر خوش خوش نفسان آمده است
چه نشستی که درِ میکده ها باز شده
آی مستان خدا پیر مغان آمده است
بی نصیبم مگذارید ز جام کوثر
حال که صحبت مستی به میان آمده است
روزه دارانِ شبِ پانزدهم مژده دهید
نمکِ سفره ماه رمضان آمده است
سفره تکمیل شد و بزم خدا کامل گشت
سوره قدر شب پانزدهم نازل گشت
فصل تنهایی زهرا و علی سر شده است
شب این شهر چنان روز منور شده است
زودتر از همه مژده به پیمبر دادند
نوه ات آمده و فاطمه مادر شده است
نمک از روی تو می ریزد و خرمای لبت
رطب سفره افطار پ
موضوعات مرتبط: امام حسن(ع) - ولادت،مدح
برچسبها: اشعار ولادت امام حسن مجتبی(ع) مهدی وحیدی